فیلینـــگ نوشت



+ وقتی پیش دانشگاهی بودم، یه دبیر ادبیات داشتم که یدونه بود فی الواقع. من همیشه کلاس های ادبیاتم رو دوست داشتم. اما این آقای واو. که سن بابا بزرگ ما رو داشت، بدجوری توی بحبوحه کنکور کلاس هاش به دل مینشست. من خیلی چیزا ازش یاد گرفتم. امشب داشتم منچ بازی میکردم که یهو یادش افتادم. با خودم گفتم بعد از تموم شدن ِ منچ حتما میرم یه توک پا به پیج اینستاگرامش سر میزنم. بعد رفتم و فالوش کردم و کلی یاد قدیما افتادم. توی ذهنم بود که به من یه لقب داده بود. ولی هرچی به ذهنم فشار میاوردم یادم نمیومد که اون لقب چی بود. یادم افتاد که اینجا درباره معلمای پیش دانشگاهی م نوشتم و اومدم دنبال کتگوری فینگیل مموری. خلاصه خوندم و لبخند زدم. خوندم و لبخند زدم :)))  تا رسیدم به این پست که یادم اومد منو نیت ِ قرب ِ من صدا میکرد :)) دیگه بعد از 3 سال یاد آقای واو. افتادم و حالا من بازم به دوران ِ اوج خودم در زمینه ادبیات برمیگردم :)) 

 

+ این هفته به قدر تمام مرداد سرم شلوغه. باید چمدون ببندم، جعبه کتاب هامو بردارم، اتاقمو یکم مرتب کنم، تکلیف ِ کتابای کنکورمو مشخص کنم، و در نهایت هفته دیگه راهی تهران شم. تازه بین این شلوغی به مریم ( هم سرویسی ِ دبیرستانم ) و فرانک ( دوست صمیمی بجا مانده از دبیرستان) قول ِ بیرون رفتن دادم و خدایا خودت بخیر کن :دی

 

+ دو سه ساعت پیش رفتم داروخونه تا کرم ضد آفتاب و قرص مفنامیک اسید بخرم. بهم 5 تا دونه مفنامیک دادن فقط :| چرا ؟ چون قحطی مفنامیک اومده :| کرم ضد آفتاب جذابم هم 147 هزار تومن وجه رایج مملکت شد :/خداوندا مگه جنگه آخه :|

 

+ امشب با بچه های سوییت ِ خوابگاه، ساعت 11، قرار گذاشتیم درباره رزرو خوابگاه ِ ترم بعد، حرف بزنیم. چرا ؟ چون ما احتمالا جذاب ترین سوییت ِ کل ساختمون بردبار ِ خوابگاه بودیم *_*

 

+ میخوام اینجا یه اعترافی بکنم -_- که فقط پیش فرفر و پ. اینطور صریح گفتم :| من حل ِ تمرین ِ 4 واحدی ِ گرامرم رو ترم پیش افتادم :|||| ضمن طلب بخشش و مغفرت از خداوند، و خانوم ش. ( مدیر دپارتمان مون) امیدوارم این ترم با نمره خوبی پاسش کنم :((( بعدم خداوکیلی کیو دیدین گرامر 4 واحدی پاس کنه با نمره بالا تر از میانگین کلاس، اونوقت حل تمرین گرامرش رو بیوفته ؟ :| اصن اینکه حل تمرین، 4 واحده، زیبا نیست؟ -_- خالا این ترم واحد تخصصی دارم و انبوه انبوه درس :| حالا نمیدونم برداشتن عمومی خریت هست یا نوچ T_T راستی اصلا چرا واحد ها رو نمیذارن توی سایت :/

 

+ خب من مرخص میشم از خدمت شما. خدافس ( سرش را به کیبورد میکوبد :| )


+ پ. پنج شنبه 5 صبح در حالیکه من از خستگی بیهوش شده بودم ، رفت فرودگاه که بره شهرشون و 9 صبح درحالیکه من همچنان از شدت خستگی بیهوش بودم، رسید :( من کل 5 شنبه و جمعه رو رفته بودم توی راه پله ساختمون گل نرگس. ( یه ساختمونه که بین دو تا مجتمع خوابگاهمونه و طبقه هم کف اش یه سالنه که بهش میگن سوله و بچه ها تابستون وسایلشونو میذارن اونجا تا ترم مهر شروع شه .  گاهی هم جشن و مولودی گرفتن اونجا. طبقه اولش بوفه ست و اتاق انتشارات خوابگاه و سرپرستی یکی از همین مجتمع های خوابگاهی. طبقه دوم و سومش سالن مطالعه ست ) من رفته بودم توی راه پله طبقه سوم به سمت طبقه چهارم ( که پشت بومه) گل نرگس و یه حالت پاگرد مانندی داشت و اونجا ملافه پشمالو پهن کردم و ناهار و شامم رو اونجا میخوردم. و برای امتحان شفاهی "خواندن و درک مفاهیم 2"، درس میخوندم. فرفر میگفت از وقتی پ. رفته با همه قهر کردیا ! خب راست میگفت. از وقتی پیروز نبود توی سوئیت، تحمل جو سوئیت برام مسخره بود. و ترجیح میدادم یه غار تنهایی سازم برم توش :( پ. توی کل سوئیت، صمیمی ترین دوست منه :)) پ. فامیلشه :دی من اصلا اینقدر این فامیل برام جذاب بود، از همون بدو آشنایی؛ پ. صداش میکردم. ادبیات فارسی میخونه و از کتاب خوندن بیزاره :))) در عوض من یه جلسه رفتم سر کلاس "ادبیات کودک و نوجوان " ش و حتی جزوه هم براش نوشتم و سر کلاس توی بحث هم شرکت میکردم و کلی کیف کردم و کلی مثال برای موضوع اون جلسه ( ادبیات فانتزی) زدم :)) پ. آخر کلاس قیافه ش دیدنی بود =) چون خودش اصلااااااا توی هیچ بحث کلاسی شرکت نمیکنه =)

 

+ امروز امتحان خواندن داشتم. 8 نمره پایان ترم بود. آسون بود ولی خیلی هول شدم و این استرس، تاثیر منفی گذاشت و اونطوری که انتظار داشتم نشد خوب ظاهر بشم :( ولی خب امید ما به خداست و امید شما به کی؟

 

+ وقتی داشتم برای امتحان خواندن آماده میشدم، تصور میکردم دپارتمان گروه ما به یقین سخت گیر ترین دپارتمانه! چرا که من ترم دو ئی زبان روسی و ادبیات آلمانی و زبان ترکی استانبولی میشناسم که هیچ کدوم توی دو هفته فرجه های قبل امتحان شون، امتحان شفاهی ندارن. ولی خانومی که من باشم و زبان و ادبیات اسپانیایی بخونم، این شنبه و شنبه بعد به ترتیب امتحان شفاهی خواندن و "گفت و شنود 2" در برنامه دارم که اولی رو دادیم رفت!

 

+ اما توضیح عنوان! چطوره که با توضیح خوابگاه شروع کنم. خوابگاه ما، دو تا مجتمع خوابگاهیه که به هم چسبیدن! مجتمع اولی نزدیک نگهبانی و در اصلیه که دو تا ساختمون گنده س که بهشون میگن بلوک آ و بلوک ب. و کلا مدلشون و نقشه شون با مجتمع خوابگاه ما فرق داره. مجتمع ما 6 تا ساختمون جدا و شبیه به هم ه که 2 تا برای ارشد هاست، یکی برای دکترا، سه تا هم برای کارشناسی. از این سه تا که برای کارشنات، یکیشون که ساختمون ما باشه، کلا برای سال اولی های کارشناسیه! هر ساختمون 4 طبقه داره و هر طبقه دو تا سوئیت روبروی هم. هر سوئیت، دو اتاق 4 نفره داره و یک اتاق 6 نفره و یک حمام و یک دستشویی و یک آشپزخونه. من اتاق 302 ام و پ. اتاق 303. اتاق چهار نفره های سوئیت. که حالا و بر اثر جابجایی هم اتاقیامون، هردو اتاق شده سه نفره. و از شانس خوبمون، دیگه کسی نیومد توی اتاق هامون. توی اتاق من، یه ادبیات آلمانی و یه اسپانیایی ( که هم کلاسیمه) وجود دارن =) که هر دو نفرشون منو به این نتیجه رسوندن که در ترم های آتی 1) اصلا با هم کلاسیم اتاق رزرو نکنم. 2) هررررررگز با آدمی که خود زرنگ پندار و فاقد فرهنگ زندگی جمعی هست، اتاق رزرو نکنم! حالا هم یادم نمیاد این هم اتاقیم که هم کلاسیمم هست، میدونه من در دوران نونهالی ( :ذی) وبلاگ داشتم یا نوچ =)

 

+ یه خورشت مرغی درست کردم بیا و ببین :))) اصن کدبانو :دی

 

+ برای همه اینا بعدا که روی روال بیوفتم، عکس میذارم :دی

 

+ کاش میشد جلوی تغییر کردن آدمها رو گرفت! کاش میشد اونا رو هنوزم دوست (هرچند معمولی و به اندازه همون هم اتاقیام که فقط تصمیم گرفتم بعد ها اتاق رزرو نکنم باهاشون) فرض کرد. کینه و نبخشیدن و تصور اینکه تو ( عمدا یا غیر عمدا) کاری کردی که بخشیده نشدی بخاطرش، کوله آدم رو سنگین میکنه! راستی مگه ماها چقدر زنده ایم که خوشی هم رو نبینیم؟

 


+ بله! من همون فینگیلی ام که موقع برنامه ریزی درسی، با آهنگ " دلکم دلبرکم " کارها رو هندل میکنه! =)

 

+ هفته تقریبا دلخواهی نبوده تا این لحظه! اونقدر دلخواه نبوده که امروز عصر وقتی رسیدم خوابگاه، مستقیم رفتم روی تختم و به زمین و آسمون غر زدم که بابا اصلا مهم نیست که تو هزار ساعت وقت گذاشتی برای امتحان میان ترمت ! اونم نه از روز قبل، بلکه از روزهای قبل ! و مهم نیست یه هفته برای شنا سوئدی ِ تربیت بدنی 1 تمرین کردی! چون ته ته اش استاد زبان عمومی، میان ترمی میگیره بیا و ببین ( البته که من طبق عادت مالوف، بازم میگم اگر نتیجه اونی نشد که میخواستم، سر به هوایی خودم بوده! ) و استاد تربیت بدنی به شنا سوئدی ت نمره کامل نمیده! هرچند که میان ترم برای همه سخت بود و استاد تربیت بدنی هم به اکثریت نمره کامل امتحان عملی رو نداد ! 

 

+ این دو پاراگراف رو وقتی از 10 تا 1 شب، سالن مطالعه خوابگاه بودم، نوشتم. وقتی برگشتم اتاقم، دیدم پ. مریض طور تلاش میکنه بخوابه و از اونجایی که من، یه دونه پ. در جهان ندارم، تا الان مشغول رسیدگی های درمانی بودم =( در این لحظه هم، من و پ. در راهروی سوئیت، به سر میبریم. چون که سحر نزدیکه و از 2 و نیم تا 4 سحری میدن بهمون. سحری امشب خوشمزه ست چون جوجه های خوابگاه و دانشکده مزه جوجه میده :دی خدا بخیر کنه ! 8 صبح فردا خواب نمونم ! راستی این جوجه های سلف یه ماجرای جالب هم درست شد براشون =) چند وقت بود روزایی که جوجه داشتیم ، من از صبحش میلم به هیچ غذایی نمیکشید =))) بعد دم ناهار یا شام ، تا لحظه ای که غذا رو میگرفتم، مخصوصا به پ. میگفتم میلم نمیکشه پ. =) اینقدر گفتم که بعد از یه مدت خود به خود پ. میگفت چیه باز میلت نمیکشه ؟ یا شنیدم که فلان روز میلت نمیکشه بهی خانوم =)

 

+ خب بهی خانوم ماجرا هاش رو گفت و موعد گرفتن سحری شده :دی

 

تا درودی دیگر ( که امیدوارم نزدیک باشه :دی) بدرود


تا حالا احساس ِ کافی نبودن کردین؟ واکنش تون چی بوده بهش؟ اون اولین جرقه کذایی که توی ذهنتون خورد و تهش رسید به کافی نبودنتون ، چقدر تونستین جلو شو بگیرید؟ اصلا باید چیکار کرد وقتی فکر میکنی به اندازه ی کافی ، خوب نیستی؟ :")

اولین باری که احساس ِ کافی نبودن کردم ، 92ی کذایی بود. احتمالا اردیبهشت بود مثل ِ حالا! دومین بار دیروز بود. از حجم ِ سیاه بودنش همین بس که میشه در واکنش بهش ، رفت زیر دوش و نیم ساعت اشک و آب ِ شیر حمام با هم قاطی شه و تهش بشه یه جفت چشم ِ سیاه در زمینه ی قرمز.

یلدا یه بار یه جایی نوشته بود :" مقایسه،   ِ خوشبختیه" من این جمله رو هزاران بار ، هر دوشنبه تکرار کردم و توی جزوه م نوشتم. تو ممکنه خودتو با زهره مقایسه کنی . زهره میتونه هرکسی باشه. میتونه یه اسم مستعار باشه حتی. وَ پیش ِ خودت ، فکر کنی واو زهره خیلی خوشبخته. زهره اِل و زهره بِل . زهره الان راحت و خوشبخت داره زندگی میکنه. حالا توی بد بخت چی؟ تو بدبختی اصلا؟ نه مثل ِ زهره فلانی و نه مثل زهره بهمان. و نه حتی مثل زهره گل در بَر ت هست و مِی در کف ت و معشوق ت هم به کام ! و اصلا بهتره بری بمیری با این همه بدبختی! نه ؟

بعد هم مشخصه خب حالت گرفته میشه ! من در همین مرحله هستم الان. هر چقدر فرفر بیاد بگه ببین واقع بین باش. اینقدر سیزن رفتیم جلو . اینقدر سیزن باقی مونده. هرچقدر بابا وحید ( بعدا توضیح خواهیم داد =) ) هم خسته شده باشه از این وضع حتی =) هر چقدر فرفر بگه اون خرس ه ( که هنوز ندیدمش و نساخته ش کاملا ) نیمه مونده و سؤ نمیشه بار و بندیل رو بست و رفت 990 تا اونور تر! ولی تو مگه قول سرت میشه؟ نوچ !

در همین پروسه ، تو مدام دنبال ِ چیزایی هستی که بیشتر اذیتت کنن. یه جور خود آزاری ِ خود بدبخت پنداری. با اینکه من دیروز که دوشنبه باشه و قبل از اینکه نون. صدام کنه برم سر کلاس که استاد اومده ، داشتم به نجمه میگفتم من واقعا احساس ِ وقت تلف کردن یا پشیمونی ندارم. حتی حس نمیکنم نسبت به پارسال پیر شدم. ( با اینکه بهمن ماه واقعا کم آوردم و حس میکردم پیر شدم نسبت به پارسال ) ولی در مجموع ، نظرم همونایی بود که به نجمه گفتم. اما نمیدونم این نون. ِ لعنتی چطوره که من هر وقت دیدمش ، دعوای اساسی بعدش یا همون روزش داشتم. یا حتی احساس  ِ بدبختی ِ بعد از دیدنش.

در هر صورت ، اجبارااااااااااااااا باید این روزای مزخرففففففففف تموم شن برن ته ِ گنجه. و اونقدررررررررررر زمان بگذره بعدش که زیر ِ گرد و غبار ِ زمان ، اثری از این روزا نباشه. هرچند بگی عمر همین روزاس که منتظری تموم شه! ولی من باور ندارم. عمر همونه که ته ِ دلت یه ذوق سو سو میکنه . همون که برنامه چیدی از قبلش و حالت خوبه وقتی بهش فکر میکنی!

+ حالا من هرچقدر بیشتر توضیح بدم ، چه فایده داره؟ جز اینکه از کار و بارمون بمونیم؟ =) و سر شما هم به درد بیاد . پس سخن رو کوتاه میکنیم و به یه بیت شعر بسنده میکنیم و میریم راس 4:31 ظهر ، ناهار ِ مامان پز میل میکنیم تا بشوره ببره هرچی زهره و لانگ دیستنس و غیره ست!

 

"من که در بَندم کجا ؟ میدان ِ آزادی کجا؟           کاش راه ِ خانه ات اینقدر طولانی نبود! "


ســـــــــلام =) 

( اینقدر دیر به دیر پست میذارم ، باید سلام کنم همش! ایشه -_- )

 

1. لپ تاپ قراضه جان ، درست شد =)) در واقع امروز یه کاری داشتم باهاش ، باید  میرفتم سراغش . بعدش اینقدر کخ ریختم که نتورک ایناش هم درست شد =) وَ من اینجام =) یوهو =)))

 

2. پوشه ی دانلود های اینجا ، یه عالمه آهنگ داره =) و در واقع از " داماد - شماعی زاده " تا " درد و نفرین" رو شامل میشه =) ولی اکثرا غمنوکانه ن :( و منو مدام یاد پارسال و پست گذاشتن هام میندازن :((

 

3. من یه پروژه ی جدید رو استارت زدم برای خودم. اونم این که هر روز 7 تا جمله ی شکر گزاری مینویسم توی دفترچه قرمز خال خالی جانم. و عمیقا تشکر میکنم بابت شون :] کار خوبیه. کمک میکنه به حال ِ خوب. دلتون خواست ؛ امتحان کنید ^.^

 

4. هجده سالگی رو دور ِ تند افتاده ! وقتی یادم میاد تیر یا خرداد 96 رو ، همش میگم انگار همین دیروز بود ! اسفند ِ پر حادثه ی 95 هم انگار هفته پیش  بود . البته از لحاظ "پر حادثه بودن" تیر 96 مقام اول رو داره. هرچند که دلم میخواد رخداد ها رو یا اینجا یا توی سررسید جانم بنویسم ، اما واقعا هنوز اونقدر وقت پیدا نشده :) 

 

5. مشهد امسال چیزی جز دو سه شب سرمای استخون سوز ، نصیبی از زمستون نداشت ! در عوض مامان بهار  ِ قشنگ ، یه ماه زود تر قدم رنجه کرد :))

 

6. خب دیگه چه خبر؟ =) خونه تی کردین؟ قلب تی چی؟ آرزو های سال ِ دیگه تونو نوشتین؟ عیدی هاتون رو آماده کردین؟

 

7. گمونم پاراگراف اصلی همین بود. چهار خط نوشتم و پاک کردم :") قول بدین همه ی آدما رو ببخشید ، خب؟ 

 

 

 

آرزومند ِ احوالات ِ خوش ِ همتون : فینگیل 3>


:)

دلم برای گوشه ی خاک خورده ی فیلینگ جانم تنگ شده بود :"(

از حال ما اگر بپرسید ؛ عارضیم خدمتتان که روز را شب میکنیم و شب را روز و گاهی سر از گالری فسقلی اما دوست داشتنی میزنیم و هوروش بند و ماکان شون و غیره گوش میدهیم و میرویم یکی دو تا نوت توی اپلیکیشن between مینویسیم و نوتیفیکیشن برای دلدار میرود و. . بعد تر هم مدام در حال کلنجار رفتن با کتاب دفتر هایمان هستیم -_-

ساعت 1:36 بامداد شونزده آذر هست و نمیدونم چرا بیدارم و اصلا اینجا چیکار میکنم! :| 

+ در راستای خشک شدن قلم بلاگری نوشت: اتفاقا چند روز پیش بالاجبار باید آشپزی میکردم تا گرسنه نمونم و بعد از 3 ساعت ممارست برای درست کردن یدونه بادمجون و دو کفگیر برنج، بعد از اینکه غذا رو خوردم؛ به این نتیجه رسیدم که آشپزیم به فنا رفت الان دارم میبینم قلم بلاگریمم خاکستر شده


سلام :)

اینجا ایران است و صدای ما را از فیلینگ نوشت میشنوید :]

ضمن ابراز دلتنگی به یکایک شما جگر گوشه ها ( :دی ) عارضم که کنکور هم تموم شد و بازگشت همه به سوی وبلاگ ها و سایر شبکه های اجتماعی و لبیک گفتن به تک تک چالش های دعوتی است همانا ! آیا متذکر نمیشود سازمان سنجش؟ آیا حسینی بای متذکر نمیشود ؟

 

الان قطع به یقین سوالی که قلقلک تون میده اینه که کنکور چطور بود ؟ :| خب سوال بدیه -_- خودم میگم :| فقط دیگه اسم اونو نیارین :| متوسط بود -_- منتظریم نتیجه ها بیاد ببینیم تکلیف چیه ! ایشالا که خیره :)

 

این پستو داشته باشین قشنگا تا پستای بعدی :]

 

گل به همه تون ^-^


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بلاستوسیستی در حال تکوین قالب فلتسام فروشگاه لوازم حفاظت در برابر اشعه نوید مد شاپ واحدمقاومت بسیج دبیرستان آیت الله بهجت(ره)اصفهان عاملیت فروش آسیاتک شیراز ضایعات فروش انواع ساعت با پایین ترین قیمت و بالاترین کیفیت کافه پیکس پارچه وبلاگ مهرداد شمشیربندی